ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

ابوالفضل همه زندگی مامانی و بابایی

کوهنوردی و گردش!

جمعه یکی از هفته ها تصمیم گرفتیم با عمه اینا بریم کوهنوردی. بابا زودتر از بقیه رسید بالای کوه من و شما و عمه و عمو و آبجی و سینا باهم رفتیم. تو راه همش از سینا میخواستی که بغلت کنه بالاخره یه کم سینا و یکم من و یکم هم من بغلت کردم تا اینکه رسیدیم  بعد صبحانه برگشتیم که خودت بدون اینکه کسی کمکت کنه داشتی برمیگشتی.                                                                                       حالا نوبته عکساس:   &n...
27 مهر 1392

دوباره برگشتیم!

اول سلام! به همه مامان ها و نی نی های ناز. دلمون یه ذره شده بود براتون. تو این تاخیر طولانی که داشتیم پسر کوچولوی ما انقد ناز و شیطون شده که هرچی بگیم کمه!الهی مامان قربونش بره . ابوالفضل کوچولوی ما دیگه داره حرف میزنه میتونه همه رو صدا کنه هرچی هم میخواد بگه و همینطور دیگه مرد شده دیگه خبری از پوشک نیست.آقا پسر ما روی بعضی ها تعصب داره از جمله نیایش خانوم. انقد خوب باهم بازی میکنن که دلمون نمیاد از هم جداشون کنیم.حالا نوبته عکساس که تو پست بعد براتون گذاشتم خیییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستون داریم   ...
26 مهر 1392

ما اومدیم

سلام من و ابوالفضل دوباره اومدیم پیشتون دلمون براتون یه ذره شده بود دوری شما و نی نی هاتون خیلی سخته  دیگه تنهاتون نمیذاریم  با یه آپ کوچولو پیشتونیم  چندتا از عکس های شکاری که با زحمت گرفته شده  ابوالفضل در حال نماز خوندن    ابوالفضل کوچولو در حال چک کردن کامپیوتر دختر خاله که هرچی داشت نابود شد   ابوالفضل در حال بازی با معصوم بابا (خاله معصومه)     پسر کوچولوی مامان انقدر قشنگ و شیرین اسمهارو صدا میکنی که قند تو دلم آب میشه این جا مامان یه سری از اسمهایی رو که صدا میزنی رو نوشته  آمانی: مامانی آبایی: بابایی ایشته: فرشته  من ...
21 مرداد 1392

یه گپ کوچولو

سلام پسر کوچولوی مامان ازت ممنونم که به زندگی من و بابایی روشنایی بخشیدی و برکت زندگیمون شدی . امروز میخوام باهم دیگه حرف بزنیم. پسرم چند تا از شیرین کاریات و نذاشتم تصمیم دارم روز تولدت همشون و بذارم. من و دختر خاله تصمیم گرفتیم تک تک لحظه های زندگیتو ثبت کنیم. اخرین آپمون عید فطره. پسرم عاشقتم و تحمل یک لحظه دوریتو ندارم.  سلام به همه ی مامان و باباهایی که بهمون سر میزننو خوشحالمون میکنن من و ابوالفضل منتظر پیام هاتون هستین مواظب خودتونو و نی نی هاتون باشین دوستون داریم   ...
16 مرداد 1392

تولد بهترین هدیه زندگیم

      همه زندگی مامانی تجربه زندگی یکسالگیت مبارک . همه رو دعوت کرده بودم و دایی ها  خاله ها و به خصوص مامان بزرگ و بابا بزرگ حسابی ازت بابت بودنت تشکر کرده بودن. و شما هم با همکاریت توی مراسم و عکس انداختن لطفشونو جبران کردی.     از کلاه تولدت بدت میومد فکر کنم کشش عزیزت میکرد یا دوست داشتی بگی مامانی من بزرگ شدم بچه که نیستم     همین طور خیره بودی به شمع و کیکت با خودت میگفتی وای خدای من این دیگه چیه   حالا دیگه نوبت شمعاست دیگه داری بزرگ میشی نیایش نمیزاره شما شمع یکی یه دونتو فوت کنی اخه عمه جون بزار اول ابوالفضل فوت کنه بعد روشن می...
16 مرداد 1392