پسر کوچولوی ما مریض شده:-(
پسر خاله کوچولو و دوست داشتنی من مریض شده تعجب نکنین چون مامانی باید مواظب ابوالفضل باشه من این پست میزارم از وقتی فهمیدم قراره به دنیا بیایی در پوست خود نمیگنجیدم همش لحظه شماری میکردم و بیشتر از مامانی من منتظر بودم یه روز صبح زود فکر کنم یکشنبه بود ساعت 5 بود دقیق یادم نیست بابایی زنگ زد به خاله معصومه تا بره پیش مامانی هممون حل شده بودیم مخصوصا من آخه بی خبر داشتی میومدی و همه رو غافل گیر کرده بودی کلیاصرار کردم تا من برم بیمارستان ولی چون باید میرفتم مدرسه نشد بالاخره شما به دنیا اومدی منم بعد خبر گرفتن از معصوم بابا(خاله معصومه) رفتم مدرسه خدا میدونه چقدر دلم میخواست زودتر ببینمت انتظار به پایان رسید من و دایی و خاله ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
16:56