ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

ابوالفضل همه زندگی مامانی و بابایی

پسر کوچولوی ما مریض شده:-(

پسر خاله کوچولو و دوست داشتنی من مریض شده تعجب نکنین چون مامانی باید مواظب ابوالفضل باشه من این پست میزارم از وقتی فهمیدم قراره به دنیا بیایی در پوست خود نمیگنجیدم همش لحظه شماری میکردم و بیشتر از مامانی من منتظر بودم یه روز صبح زود فکر کنم یکشنبه بود ساعت 5 بود دقیق یادم نیست بابایی زنگ زد به خاله معصومه تا بره پیش مامانی هممون حل شده بودیم مخصوصا من آخه بی خبر داشتی میومدی و همه رو غافل گیر کرده بودی کلیاصرار کردم تا من برم بیمارستان ولی چون باید میرفتم مدرسه نشد بالاخره شما به دنیا اومدی منم بعد خبر گرفتن از معصوم بابا(خاله معصومه) رفتم مدرسه خدا میدونه چقدر دلم میخواست زودتر ببینمت انتظار به پایان رسید من و دایی و خاله ...
11 آذر 1392

مهمون کوچولوی حضرت معصومه!

پنجشنبه هفته قبل حضرت معصومه شما رو طلبید و رفتیم قم. یکشنبه هم برگشتیم. با وجود شما  خیلی بهمون خوش گذشت. پسم هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشم و تو هم بیشتر شیرین زبون تر خیلی ناز حرف میزنی اینم حرفای شما که وقتی میگی میخوام بخورمت: پیچ گوشتی: گودگوش نقاشی: ققاشی آدامس: داگیز تلوزیون: تیفیزون دستمال: دحمال آلهی مامان قربونت بره که انقد قشنگ حرف میزنی اینم عکسای قم (راستی ابوالفضل موهاشو کوتاه کرده) :   ...
6 آذر 1392

تولد تولد!

سلام  به مامانی های مهربون و نی نی های شیطون! کم کم داریم به دومین سال مرد شدن پسرمون میرسیم تقریبا 20 روز به دومین سال خوشبختی من و بابا مونده. به خاطر محرم تولده پسر مونو بعده محرم میگیریم خواستیم یه مروری به این دوسالی که داشتیم بکنیم بعضی عکس ها یا کیفیتشون پایین بوده یا هم متاسفانه حذف شدن ولی تونستیم چندتا از بهترین عکسهای پسرمونو براتون بزاریم تازه بعده چند روز میخواییم سورپرایزتون کنیم. پسر نازمون دیگه میتونه جمله بگه چند تا از جمله ها و کلماتی رو که میگه براتون مینویسم بقیه توی پست بعد: نوشابه : سوباده شکلات : سوگاده لیمو : مومو ماشین : می میم فعلا همینا به ذهنم رسید ایشالا دفعه بعد همه ر...
29 آبان 1392

لونا پارک

عصر یه روز رفتیم لونا پارک میترسیدی سوار وسایل بشی اما حسابی حواست جمع بود همین که توپها رو دیدی بدو بدو رفتی طرفشون با سینا داشتی بازی میکردی حسابی بهت خوش میگذشت که دوست نداشتی بیایی بیرون. موقع برگشتنم با گریه اومدی بیرون الهی مامان قربون گریه های نازت بشه اینم عکسای نازت بهترین لحظه هارو کنار تو و بابایی دارم   ...
8 آبان 1392

کارای جالب پسر نازم

الهی مامان فدات بشه چقد ناز داری نماز میخونی مثل فرشته ها شدی قربونت بشم عزیز دلم پسرنازم داره کامیونشو تعمیر میکنه   پسر گلم داره روزنامه میخونه تا اطلاعاتش بیشتر بشه الهی مامان فدات بشه که هر روز دوست داشتنی تر میشی من بیشتر از روز قبل عاشقت میشم پسر نازم   ...
8 آبان 1392

کوهنوردی و گردش!

جمعه یکی از هفته ها تصمیم گرفتیم با عمه اینا بریم کوهنوردی. بابا زودتر از بقیه رسید بالای کوه من و شما و عمه و عمو و آبجی و سینا باهم رفتیم. تو راه همش از سینا میخواستی که بغلت کنه بالاخره یه کم سینا و یکم من و یکم هم من بغلت کردم تا اینکه رسیدیم  بعد صبحانه برگشتیم که خودت بدون اینکه کسی کمکت کنه داشتی برمیگشتی.                                                                                       حالا نوبته عکساس:   &n...
27 مهر 1392

دوباره برگشتیم!

اول سلام! به همه مامان ها و نی نی های ناز. دلمون یه ذره شده بود براتون. تو این تاخیر طولانی که داشتیم پسر کوچولوی ما انقد ناز و شیطون شده که هرچی بگیم کمه!الهی مامان قربونش بره . ابوالفضل کوچولوی ما دیگه داره حرف میزنه میتونه همه رو صدا کنه هرچی هم میخواد بگه و همینطور دیگه مرد شده دیگه خبری از پوشک نیست.آقا پسر ما روی بعضی ها تعصب داره از جمله نیایش خانوم. انقد خوب باهم بازی میکنن که دلمون نمیاد از هم جداشون کنیم.حالا نوبته عکساس که تو پست بعد براتون گذاشتم خیییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستون داریم   ...
26 مهر 1392

ما اومدیم

سلام من و ابوالفضل دوباره اومدیم پیشتون دلمون براتون یه ذره شده بود دوری شما و نی نی هاتون خیلی سخته  دیگه تنهاتون نمیذاریم  با یه آپ کوچولو پیشتونیم  چندتا از عکس های شکاری که با زحمت گرفته شده  ابوالفضل در حال نماز خوندن    ابوالفضل کوچولو در حال چک کردن کامپیوتر دختر خاله که هرچی داشت نابود شد   ابوالفضل در حال بازی با معصوم بابا (خاله معصومه)     پسر کوچولوی مامان انقدر قشنگ و شیرین اسمهارو صدا میکنی که قند تو دلم آب میشه این جا مامان یه سری از اسمهایی رو که صدا میزنی رو نوشته  آمانی: مامانی آبایی: بابایی ایشته: فرشته  من ...
21 مرداد 1392